کمیل جانکمیل جان، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

شاهزاده کوچولویی به نام کمیل

عکس‌هایی از یک روستا

گل پسرم قند عسلم دیروز ایمیل‌هامو چک می‌کردم دیدم یکی از همکارانم این عکس‌ها رو برایم فرستاده که مربوط به روستای Idiot هستش. خیلی خوشم اومد عکس‌هاش خیلی خوشگل بود. برای همین برای تو گذاشتم تا به عنوان یادگار بمونه. خداییش قشنگه نه. امیدوارم تو هم خوشت بیاد. ...
20 آذر 1392

برگزاری جشن تولد شما در مهد کودک بنفشه

سلام پسر فشنگم، دیروز بالاخره توانستیم با عموهادی که موسیقی در مهد برای شما اجرا می‌کند هماهنگ کنیم و برای شما جشن تولد بگیریم. انشاءالله ۱۰۰ ساله بشی پسرم. خیلی خوش گذشت و تو خیلی خوشحال بودی. دوستانت به خاطر تو خیلی رقصیدند و دست زدند و با هم کلی شوخی و بازی کردین. کیک تولد شما رو هم همان‌طور که خواسته بودید zooro سفارش دادم که وقتی دیدی خیلی خوشحال شدی و من را بوسیدی و به من گفتی که خیلی دوست دارم مامان. مرسی که همون چیزی که می‌خواستم رو برام سفارش دادی. بابا رضا هم آمده بود و کلی از شما و جشنتون فیلم گرفت. خلاصه روز خوبی بود. هم برای شما و هم برای من عزیز دل مامان. پنج ساله شدی و پنج سال شد که خداوند تو رو به من عنایت کرد ...
16 آذر 1392

شاه پسر، قند عسل تولدت مبارک

پسر قشنگم امروز تولد شما است. قرار بود توی مهد کودک برایت جشن بگیریم اما به علت آلودگی هوا مهد کودک تعطیل شد و ما مجبور شدیم برنامه را به دوشنبه منتقل کنیم. امیدوارم سال‌های سال شاد و تندرست باشی. پسرم انشا‌ءالله تولد صد سالگی شما را جشن بگیریم. من برای تولد شما موجودهای بن‌تن رو گرفتم که دیشب بهت دادم. پسر عزیزم بازم تولدت مبارک همه خاله‌های خودت و همکارای مامان هم تولدت رو تبریک گفتند. و دومین کادوت رو از خاله سمانه گرفتی که یک شلوار گرمکن بود. دستش درد نکنه. دنیا صدای گریه کودکی را شنید که امروز تنها بهانه برای خندیدن من است... امروز را با هم لبخند می زنیم. تولدت مبارک عزیزم ابنم عکس کیکی هست که به م...
6 آذر 1392

شعرهای فصل پاییز مهد کودک

کمیل جونم امروز خاله آزاده مربی مهد کودکت بهم شعرهای فصل پاییز رو داد تا باهات کار کنم. البته تو همشونو بلدی و برام همیشه می‌خونی. پنج‌شنبه هم رفته بودیم تولد مهدی پسر خاله هما و به تو خیلی خوش گذشت چون موقعی که می‌خواستیم برگردیم می‌گفتی یه ذره دیگه بمونیم تا من بازیمو تموم کنم که البته هی پنج دقیقه پنج دقیقه فرصت بهت می‌دادیم ولی تو می‌خواستی بازم بازی کنی. خلاصه به هر سختی بود از بچه‌ها جدا شدی و برگشتیم خونه. واست شعرهای مهد کودکت رو می‌نویسم تا وقتی بزرگ شدی داشته باشی و بدونی چه شعرهای می‌خوندی وقتی کوچولو بودی. شعر۱ پاییز چه رنگارنگه       &nbs...
2 آذر 1392

تاسوعا و عاشورای ۹۲ و عزاداری کمیل جان

پسر کوچولوی قشنگم، امسال تاسوعا رو توی محله خودمون عزاداری کرده ولی روز عاشورا توی محله باباحاجی اینها. خلاصه باهم خیلی بیرون رفتیم و هیئت‌های عزاداری امام حسین رو تماشا کردیم و تو هم حسابی برای خودت طبل زدی. امسال اصلاً زنجیر نزدی چون پارسال زنجیر به چشمت خورده بود و حسابی خون آمده بود می‌ترسیدی و هرچی بهت گفتم که بیا زنجیر بزن گفتی نه می‌خوام طبل بزنم. خلاصه کلی غذای نذری خوردی به هوای اینکه سرفه‌ات بند بیاد آخه دوباره سرما خوردی و گلو دردت با اینکه یک شیشه آموکسی سیلین ۲۵۰ خوردی هیچ فرقی نکرده می‌خوام امروز برم دوباره برات یه شیشه دیگه بگیرم. آره پسرم خیلی خوب بود چون سه روز قبل از تاسوعا و عاشورا به خاطر آلودگی ه...
26 آبان 1392

۱۶ آبان ۹۲ و تولد خاله مهتاب

سلام عسل مامان. امروز با هم رفتیم کرج خونه خاله مهتاب همکار مامان. تولدش روز ۸ آبان بود ولی چون ما نتونستیم هفته پیش خونه‌شون بریم قرار شد که این پنج‌شنبه بریم. خیلی خیلی به شما و بچه‌ها خوش گذشت انگار تولد شماها بود نه تولد خاله مهتاب. چون همه‌اش شماها نشسته بودید و عکس می‌انداختید و خلاصه شمع فوت کردید. اما یه اتفاق بد هم افتاد و اون هم این بود که خاله مهتاب چند تا فشفشه آورد و همه رو روشن کرد به دست شماها داد. وقتی مال شما رو خواست بهت بده خاموش شد و شما به جای اینکه از پایینش بگیری از جایی که خاموش شده گرفتی و خلاصه دستت سوخت و حسابی تاول زد. خیلی گریه کردی ولی خاله یک کم پماد سوختگی زد و بالاخره ساکتت کردیم. دخت...
16 آبان 1392

عید غدیر خم مبارک

سلام پسرم. عیدت مبارک باشه. این عید تو هستش به خاطر اینکه تو سیدی و عید غدیر خم مربوط به شماها یعنی تو و بابایی و دیگرانی که سید هستند می‌شه امیدوارم که همیشه شاد و سرحال باشی و عیدهای زیادی رو باهم و در کنار هم باشیم. خلاصه امروز اومدم که بهت عیدت رو تبریک بگم. عیدت مبارک گل پسرم. شاد باشی.         ...
1 آبان 1392

روز جهانی کودک

سلام پسرکم، سلام عسلکم، روزت مبارک باشه من  بازدوباره اومدم. اما این بار اومدم که روزت رو بهت تبریک بگم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی. بهت قول دادم بعد از ظهر که می‌ریم خونه باباحاجی واسه‌ات به عنوان کادوی روز کودک شطرنج بخرم.
17 مهر 1392

عکس‌های آتلیه‌ای چهار سال و ده ماهگی

سلام گل پسرم. بالاخره عکس‌هایی رو که توی عکاسی ناظری عمو مهدی انداخته بود به دست رسید. برات می‌ذارم تا یادگاری داشته باشی. این دفعه خیلی بی حوصله بودی و زیاد خوب با عمو مهدی همکاری نداشتی. ولی عکس‌ها خدارو شکر خوبند. ...
14 مهر 1392