تولد هفت سالگی کمیل جون در مهد بنفشه
سلام عزیزم بالاخره موفق شدیم بعد از محرم و صفر یه وقت با توجه به اینکه وقتهای عموهادی در مهد پر بود برایت بگیریم و جشن تولد شما را در مهد جشن بگیریم. من و تو هر دو خیلی خوشحال بودیم. بابا که طبق معمول همیشه گفت که نمییاد و تنها مهمان این جشن من بودم. مامان آنوشا و آنوشا رو هم دعوت کر ده بودم که نتوانستند بیایند. جشن خوبی شد بچهها هم با همکاریشون باعث شدند به تو بیشتر خوش بگذره. کیک شما رو هم امسال انگری برد سفارش دادم ولی یادم رفت از اون عکس بگیرم و برایت بذارم توی سایتت یادگاری بمونه چون خیلی تولدت شلوغ بود و چون دست تنها هم بودم نتونستم خوب عکس و فیلم بگیرم ولی همین چندتایی که گرفتم رو برایت میذارم به عنوان یادگاری. تو از خوشحالی توی چشمات اشک حلقه زده بود و وقتی ازت پرسیدم که چرا گریه میکنی گفتی اشک شوق مامان خیلی خوشحالم که تولدم رو توی مهد گرفتی. عمو هادی هم الحق برایت سنگ تمام گذاشت و خیلی خوب برایت برنامه اجرا کرد.
عزیزم بازم تولدت مبارک